معرفی کتاب

معرفی کتاب قصه های شیرین هزارو یک شب

🟨 قصه های شیرین هزار و یک شب بازنویسی توسط شکوه قاسم نیا 

نمونه ای از قصه های کتاب : 

ماهی گیر فقیری زن و سه فرزند داشت یک روز که به دریا رفت تا صید کند دید تورش سنگین شد، باخود گفت حتما ماهی بزرگی به دام افتاده ولی وقتی تور را بیرون کشید لاشه الاغی در تور بود، غمگین شد و دوباره تور انداخت این بار هم تور سنگین را بیرون کشید و کوزه ای پر از شن و سنگریزه دید و بار سوم شیشه و سفال شکسته نصیبش شد؛ با دلی خسته رو به آسمان کرد و گفت خدایا راضی نشو دست خالی برگردم و برای بار آخر تور را به دریا انداخت این بار هم تور سنگین شد و وقتی آن را بالا کشید دید خمره بزرگی که با مهر حضرت سلیمان بسته شده در تور افتاده است بسیار خوشحال شد و گفت حتما گنج بزرگی است ولی وقتی خمره را باز کرد با دیو بزرگ و تنومندی مواجه شد که فریاد می کشید ای سلیمان بزرگ به من رحم کن بعد ازین فرمانبردارت می شوم ماهیگیر گفت چه می گویی سلمان ۱۷۰۰ سال پیش از بین ما رفته، دیو گفت تو باید اماده مرگ شوی ماهیگیر گفت من تو را ازین خمره نجات دادم حالا می خواهی مرا بکشی؟ دیو گفت اگر سرنوشتم را بشنوی میفهمی راهی ندارم جز کشتنت و سپس گفت من یک جن بودم که از فرمان سلیمان سرپیچی کردم سلیمان مرا در خمره به دریا انداخت و پس از ۷۰۰ سال اسیری گفتم اگه فردی مرا نجات دهد هر آرزویی کند براورده می کنم اما کسی پیدا نشد سپس گفتم هر کس مرا نجات دهد گنجهای زمین را براش مهیا کنم ولی بازهم فردی پیدا نشد بار سوم گفتم هر کس مرا نجات دهد هرطور خودش بخواهد او را می کشم، که تو پیدا شدی ماهیگیر از ترس عقلش را به کار انداخت و گفت من آماده مرگم ولی اول بگو چطور در خمره جا شدی دیو گفت مگر باور نداری ماهیگیر گفت باید به چشم خود ببینم به خمره بروی ، دیو هم گفت چشمانت را باز کن تا ببینی و به  درون خمره رفت که ناگهان ماهیگیر در خمره را بست و خواست به دریا بیندازد که دیو فریاد زد چه میکنی ؟  مرا به دریا ننداز تا پاداش خوبی به تو بدهم. ماهیگیر هم گفت تو دروغ می گویی و حکایت من و تو مثل حکایت *ملک یونان و حکیم رویان* است دیو گفت این چه حکایتی است؟ ماهیگیر گفت گوش کن تا بگویم .....

حکایت دوم : حکایت ملک یونان و حکیم رویان ...

✅  از نکات جالب قصه های کتاب این است که شما را هم مانند ملک شهریار به دنبال قصه ها می کشاند ...